نازک تر از نسیم...زلال تر از باران...

به نام تک میکانیک قلب های تصادفی

نازک تر از نسیم...زلال تر از باران...

به نام تک میکانیک قلب های تصادفی

سر قبر شخصی نوشته شده بود : کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم وقتی بزرگتر شدم متوجه شدم که دنیا خیلی بزرگ است من باید کشورم را تغییر بدم بعد ها کشورم را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک من در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم

*********************************************************************

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ . بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند

*********************************************************************

زنی می رفت ، مردی او را دید و دنبال او روان شد . زن پرسید که چرا پس من می آیی ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام . زن گفت : برمن چه عاشق شده ای ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو . مرد از آنجا برگشت و زنی بدصورت دید ، بسیار ناخوش گردید و باز نزد زن رفت و گفت : چرا دروغ گفتی ؟ زن گفت : تو راست نگفتی . اگر عاشق من بودی ، پیش دیگری چرا می رفتی ؟ مرد شرمنده شد و رفت

*********************************************************************

هر وقت خواستی بدونی کسی دوستت داره تو چشاش نگاه کن تا عشقو تو چشاش ببینی اگه نگات کرد عاشقه، اگه خجالت کشید برات میمیره اگه سرشو انداخت پایین ویه لحظه رفت توی فکر بدون که بدون تو میمیره اگه سرشو انداخت و خندید و حرفو عوض کرد بدون که دوستت نداره

*********************************************************************

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع ش تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود

*********************************************************************

روزگاریست همه عرض بدن می خواهند / همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند // دیو هستند ولی مثل پری می پوشند / گرگ هایی که لباس پدری می پوشند // آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند / عشق ها را همه با دور کمر می سنجند // خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد / عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

*********************************************************************

فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد

*********************************************************************

نظرات 3 + ارسال نظر
شهاب شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:11 ب.ظ

قشنگ بود.لذت بردم.

مهناز شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:48 ب.ظ http://ziggy.blogsky.com/

سلام محمد ..همسایه دیوار به دیوار من ..اپ می کنی دیگه اونم بی خبر ...یا شایدم تو هم مثله من حوصله ات نمی اید بقیه رو خبر کنی و میگی هر کی خودش خواست بیاد ..بهر حال این سری هم اپت قشنگه ..راستش جدیدا قشنگ تر اپ می کنی ..یه نظر برای بهتر شدن کار همسایه ام اگه برای هر قسمت یه عکس هم بگذاری گیرا تر میشه ..حیف این مطالب قشنگ ..موفق باشی در ضمن همسایه همیشه چشمش توی چشم همسایه است لا اقل یه سر بزن زشته توی عالم همسایگی

کاظم سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:12 ق.ظ http://lonlyviolon.blogsky.com

سلام
محمد جان
مطالب جالب بود
حالت خوبه ؟
چه خبر ها؟
نیستی ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد